موسیقی زیبای زندگی

دلتنگ دیدارم...

ببین غمگین   ببین چه غمگین دلتنگ دیدارم..     ببین خوابم نمی آید   بیدارم...   نگفتم تا کنون اما بشنو از من   تو را بیش از همه کسسسسسسس دوست دارم   کودک نازم...دلبندک کوچکم...تو نمیدانی با آمادنت چقد نور خوشی و عشق پاک مادرانه به    دل تاریکم تاباندی.   اگر میدانستی که رویای بودنت و داشتنت را سالهاااااااااااااااای طول و  دراز..سالهایی از   نوع  رویا در سرم  چنان   میپروراندم که گویا همیشه...
5 بهمن 1393

پسر خوشتیپ مامان

این پست به روایت تصویر ....                                           شلوارک زبل خان     و این داستان حالا حالا ها ادامه دارد... ...
16 دی 1393

عکس جیگرم توی سونو آنومالی

سلام عسلم....دو ماه منتظر این روز بودم تا بتونم دوباره ببینمت....آخ که نمیدونی دلتنگی چه حس غریبیه ! خیلی خیلی دلم برات تنگ شده بود و این روزای آخر واقعا برام سخت گذشت تا روزا رو رد کردم و شد 13 دی ماه....یعنی روزی که پیش دکترم وقت داشتم ! من و بابایی رفتیم پیش دکتر محسن معینی که عاشق دکترمم.. وقتی دستگاه سونو رو گزاشت من چشامممممممممم داشت درمی اومد از فرط خوشحالی.. بابایی هم که اولین بار بود که روی ماهت رو می دید! شکر خدا همه چی خوب بود وزن و قدت اندازه بود و همه چی نرمال گزارش شد...   همین اندازه  بهت بگم که بدونی چقدر شیطوووووووووووووووووون بودی! چشمای نازت باز بود ...
15 دی 1393

اولین سفر دو نفر و نصفی ..

17 هفته و 5 روز--------------   طبق معمول عادت همیشگی یه تعطیلات میان هفته که تو تقویم داشته باشیم میزنیم به جاده ..خطه سر سبز شمال ولی خوب به محض ورود شما به دنیای کوچیکه دو نفرمون مسافرت تا یه مدتی تعطیل بود .و میشه گفت این اولین سفر دو نفر و نصفیمون بود   خیلی سعی کردم  تو مسیر   گل پسرم اذیت نشه و سردش نشه ..ولی خوب سفر با سختیای خاص خودش همراه بود اما با این وجود خیلی بهمون خوش گذشت و سفری متفاوت از همیشه رو به همراه شما تجربه کردیم   خودت نتونستی خیلی چیزا رو ببینی عزیزکم .اما دوربین آماده به دست مامان تا اوجایی که ت...
22 آذر 1393

اولین بوسه عاشقانه ...

1 6 هفته و 5 روز.......تاریخ 15 آذر ماه 1393..... در یخچال رو باز کردم تا از توش میوه در بیارم..طبق عادتم مثله همیشه دستم نا خوداگاه رفت روی شکمم..یهو دیدم ای وااااااااااااااااااااای چه خبره !!!!!!!شکمم   مرتب چپ و راست میشه...اولش یه کم ترسیدم.. اما زوووووووود به خودم اومدم که این شیطنتای قند عسلمه که داره برا مامانش خودنمایی میکنه .. دوان دوان خودم رسوندم به بابایی..بایه حالتی که توش پر از ترس و هیجان و خوشحالی بود بهش گفتم :دستتو آروم بزار اینجا...ببین چیزی متوجه میشی....؟ دیدم بلافاصله چشای بابایی ازتعجب برق زد .اشک شوق تو چشای نازش حلقه ...
16 آذر 1393

انتظار برای اولین رقص عاشقانه دلبندم

سن بارداری تا به امروز ..16 هفته و 3 روز به یمن وجود پر برکتت هر لحظه خدا رو شکر میکنم و بر دستان نازت که بوی بهشت میده بوسه میزنم دردونه مامان به نظرم یه کم تنبلی..من هنوز هیچ تکون و یا حرکتی رو از طرف شما حس نکردم..هر روز صبح که بیدار میشم صدات میکنم پسررررررررررر !!پاشو چقد میخوابی!تنبلا خان نمیخوای زورتو به مامان نشون بدی! شب هم که میخوام بخوابم کلی منتظر میشم بلکه اظهار وجود کنی و یه مشت و لگدی حوالم کنی!! اما هیچ خبری نیس...فکر کنم رو نما میخوای تا رخ نازتو برامون بنمایی!   و من مشتقانه منتظر اولین حرکتتم.....اولین ضربه ....اولین زور....اولین برخورد......اولین شیطن...
13 آذر 1393

اولین دیدار

اول از هر حرف و سخنی میخوام ورودت رو به دنیا تبریک بگم کوچولوی قشنگم هفته پیش برای اولین بار دیدمت. چشامو از فرطه هیجان بسته نگه داشته بودم.واقعا چشمام توان دیدنه بزرگی و عظمته خدا رو نداشت آهسسسسسسسته وا کردم... یهو انگار وارد یه دنیای دیگه شدم همش سکوت بود و آرامش و قشنگی... یه معجزه      یه زندگی دوباره    نبض آغاز   دیدمت مدام در حال حرکت و جنب و جوش بودی انگاری داشتی بندری می رقصیدی یهد دیدم یهو پای کوچولوتو بردی بالا و کردیش تو دهنت و شروع کردی به مکیدن!!! دیگه نتونستم ادامه بدم چشام پر شد..دوباره چشامو بستم و از ...
21 آبان 1393