وقایع یه ماه گذشته با شرح تصویری
ماهک شیطونم روز به روز شیطونتر و هوشیارتر میشی...بلاخره بعد از مدتها تونستم یه وقتی برای آپ کردن وبلاگمون دستو پا کنم..
از اول برات میگم..از واکسن 6 ماهگی که با کلی ترس و استرس همراه بود..مثه دفعه های قبل بدنت سست بود و بی رمق...اشکای ناز و پاکت آویزن..و صدای گریه های نازت بود که به همه جایه خونه سایه تلخی انداخته بود...از ساعت 1 تا ساعت 5 عصر بی وقفه بی استراحت گریه میکردی اینقدددر سست و بی رمق بودی که توانه میک زدنه شیشه شیرت رو هم نداشتی..و من مثه همیشه ناتوان توی آروم کردنت یه گوشه کز کرده بودم و مامانه خوبم آغوش گرمش رو مهمونت کرده بود.....
اگر بدونی هر اشکی که از صورت ماهت میریزه به قیمت نیمه عمر شدنم تموم میشه هرگز اشک نمیرختی
اینجا هم شب واکسن بود که از بی حالی و تب لپات صورتی شده بود
حالا برسیم به جاهای خوب خوبش...
اول اینکه روز 10 مهر ماه وقتی شما 5 ماه و نیمه بودی بار بندیل جمع کردیمو راهیه آتلیه شدیم ....ولی چون تعداد عکسا بالا بود و شما کمی خسته و اذیت شدی بقیه عکسا موکول شد به تاریخ 10 روز بعدش...که ایشالا تو پست بعدی عکسای نازتو میزارم برات.
جونم برات بگه که میتونی با دستای کوشولوت شیشه شیرتو بگیری و با ذوووق اینکارو میکنی و موفق میشی به راحتی سرشیشه رو بکنی دهنتو خودت به تنهایی دو تا میک میزنی بعدش یه قهقه میزنی و بعدشم سه سوت شیشه شوت میشه تو هوا. چطوری؟؟اینطوری..
اینجا هم نمیدونم چی داشتی با شیشه شیر فلک زدت درد دل میکردی با یه حالتی با مزه خخخ
جونم برات بگه که یه سفر خیلی خوبه خانوادگی به شمال داشتیم که اونجا ول کن حیاط ویلا نبودی حتی ساعت 11 شب مجبورمون میکردی بغلت کنیم و ببریمت حیاط ..یه هاپو هم اونجا ست که تو عاشقش شده بودی .همچین نگاش میکردی انگار یه موجود فضایی دیدی خخ
روزی که با لباس علی اصغر زیباتر از همیشه شدی..
الحق که بچه ناف آبادانی....خخخخ
قدمهات استوار جانانم..
وقتی اقا ماهان از حموم بیرون میاد و مشغول عروسک بازی میشه
ماهان در حین غر زدن..
بهترین لحظه هام وقتیه که با بازی کردن با عزیز دلم سپری شده باشن..
سه تا کلاه خواب از انگلیس برات گرفتم ..که عاشقشونم از نوع خفن..نمیتونم بگم چقد به صورت گرد و نازت میاد
فدات بشم دلبندم...عزیزترین عزیز زندگیم
دعایم هر لحظه این است...خداوندا از عمرم بگیرو به عمر پر برکت پسرم بیفزا..الهی آمین
از یه چیز خاطره خوبه دگه هم بگم که 19 آبان چهارمین سالروز ازدواج منو بابایی با حضور گرم و شیرینت جشن گرفته شد .و وجود نازت جشن کوچیکمونو رو پر از شادی کرد..ایشالا سال دیگه 4 نفره باشیم
اینم از کیک خوشگلی که بابایی مثه همیشه غافلگیرم کرد و خوشحالی رو به لبام آورد
و اما...شیرجه ماهان روی کیک
این خوشمزه ترین کیکی بود که تا به حال خورده بودم چون مزه دستای کوشولوی پسرکم رو میداد